پایان 9 ماهگی
سلام پسری خوبی گلم امروز دیگه 9 ماهت تموم میشه وفردا وارد 10 ماهگی میشی خیلی شیطون بلا شدی وقتی از خواب بیدار میشی میخندی ولی زمانی پیشت باشم وبخوام بلند شم گریه میکنی
تو این مدت اتفاق خاصی رخ نداد مگر اینکه 5 شنبه ها بریم خونه مادر جون واونجا کمی بهت خوش بگذره
برای اتاقت فرش گرفتیم خیلی ناناسه وقتی برای اولین بار گذاشتیمت روش کلی ذوقیدی همش میخندیدی پرده هم سفرش دادیم هنوز آماده نشد
5 شنبه قبل خونه پدر بزرگت همه فامیلاشون شام بودن ما هم رفتیم به تو خیلی خوش گذشت ولی به من نه
شنبه 29 آذر خونه مادر جون بودیم وشلعه زرد نذری هم زدیم ونذر کردیم فردا شبش شب یلدا بود وما خونه موندیم وجایی نرفتیم مثلا اولین یلدای تو بود بزرگ که شدی از حالو هوای این روزای خودم برات میگم میگم که چرا...
بگذریم
کارهایی که تو این مدت میکنی
هی میکوبونی تو همه چی آب که نمیدم بهت چون همه رو میدی بیرون تقریبا غذاهایی که خودمون میخوریم رو به تو هم میدیم تازه میتو نی بدون کمک بشینی ولی هنوز 4 دست وپا نمیری
کلی هم جیغ میکشی تازه عاشق کتابی وسط گریه وقتی برات شعر بخونم ساکت میشی
راستی یادم رفت بگم مادر جون داره برات کافشن وشلوار بافت میبافه
3 دی هم میخوایم ببریمت برا قدووزن امیدوارم همه چی خوب باشه